دشت پیمای. دشت پیماینده. صحرانورد. بیابان نورد. دشت سیر. دشت نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ. اسدی. به وادی دل من هیچ گوشه پیدا نیست به غیر آهوی چشم تو دشت پیمایی. اثر (از آنندراج)
دشت پیمای. دشت پیماینده. صحرانورد. بیابان نورد. دشت سیر. دشت نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ. اسدی. به وادی دل من هیچ گوشه پیدا نیست به غیر آهوی چشم تو دشت پیمایی. اثر (از آنندراج)
اسبابی را گویند که داماد به خانه عروس میفرستد. (برهان). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و مهر معجل و کابین و اسباب دامادی. (غیاث). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و در جهانگیری مهر معجل و کابین و در سروری مطلق اسباب داماد، و دست فیمان معرب آن است. (آنندراج). شیربها، مهری را گویند که بوقت عقد کردن قرار دهند و آنرا مهر مؤجل ! خوانند و معرب آن دستفیمان است. (از برهان). مهر مؤجل ! (جهانگیری). کابین. (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاق. شبر. صداق. صدقه. (منتهی الارب). عقد. (دهار). مهر: مر او را ز بهر نریمان بخواست همه دست پیمان او کرد راست. اسدی. آمد عروس ملک بدست ظفر برون دادیش دست پیمان کردیش شوهری. خالد بن ولید. چون عروس بلاغت را خطبه کردی (شهید بلخی) بی دست پیمان، دست به پیمان او دادی. (لباب الالباب). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 156). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 132). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 198). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 230). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی. (معارف بهاء ولدج 1 ص 254). چون به جد تزویج دختر گشت فاش دست پیمان و نشانی و قماش. مولوی. دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. (بختیارنامه چ وحید). که داماد طرب در بزم سامان بجز خامی ندارد دست پیمان. ناظم هروی (از آنندراج). اساقه، دست پیمان راندن به سوی عروس. اصداق، دست پیمان نامیدن. (از منتهی الارب). تفویض، زن دادن بی دست پیمان. (صراح). شبر، حق نکاح و دست پیمان و نکاح. (منتهی الارب)، بیعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ان الذین یبایعونک، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. (فیه مافیه)، و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است: سخن گفتند ازین پیمان فراوان بهم دادند هر دو دست پیمان. (ویس و رامین)
اسبابی را گویند که داماد به خانه عروس میفرستد. (برهان). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و مهر معجل و کابین و اسباب دامادی. (غیاث). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و در جهانگیری مهر معجل و کابین و در سروری مطلق اسباب داماد، و دست فیمان معرب آن است. (آنندراج). شیربها، مهری را گویند که بوقت عقد کردن قرار دهند و آنرا مهر مؤجل ! خوانند و معرب آن دستفیمان است. (از برهان). مهر مؤجل ! (جهانگیری). کابین. (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاق. شبر. صداق. صدقه. (منتهی الارب). عقد. (دهار). مَهر: مر او را ز بهر نریمان بخواست همه دست پیمان او کرد راست. اسدی. آمد عروس ملک بدست ظفر برون دادیش دست پیمان کردیش شوهری. خالد بن ولید. چون عروس بلاغت را خطبه کردی (شهید بلخی) بی دست پیمان، دست به پیمان او دادی. (لباب الالباب). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 156). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 132). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 198). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. (معارف بهاء ولد ج 1 ص 230). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی. (معارف بهاء ولدج 1 ص 254). چون به جد تزویج دختر گشت فاش دست پیمان و نشانی و قماش. مولوی. دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. (بختیارنامه چ وحید). که داماد طرب در بزم سامان بجز خامی ندارد دست پیمان. ناظم هروی (از آنندراج). اساقه، دست پیمان راندن به سوی عروس. اصداق، دست پیمان نامیدن. (از منتهی الارب). تفویض، زن دادن بی دست پیمان. (صراح). شَبر، حق نکاح و دست پیمان و نکاح. (منتهی الارب)، بیعت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ان الذین یبایعونک، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. (فیه مافیه)، و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است: سخن گفتند ازین پیمان فراوان بهم دادند هر دو دست پیمان. (ویس و رامین)